پروا ، نه
کسی گفت پروانـه را ای حقیر / برو دوستی در خور خویش گیـر
رهــــی رو که بینی طریق رجـــا / تو و مهر شمع ، از کجا تا کـجا
کسی را که دانی خصم تو اوست / نه از عقل باشد گرفتن به دوست
تو را کس نگوید نکو میکنی / که جان در سر کار او می کنی
گدایی که از پادشاه خواست دخت / قضا خورده و سودای بیهوده پخت
کجا در حساب آرد چون تو دوست / که روی ملوک سلاطین در اوست
مپندار که در چنین مجلسی / مدارا کند با چون تو مفلسی
و گر با همه خلق نرمی کند / تو بیچاره ای با تو گرمی کند
نگه کن که پروانه سوزناک / چه گفت ، ای عجب گر بسوزم چه باک
مرا چون خلیل آتشی در دل است / که پنداری این شعله بر من گل است
نه دل دامن دلستان می کشد / که مهرش گریبان جان می کشد
نه خود را بر آتش بخود می زنم / که زنجیر شوق است در گردنم
مرا همچنان دور بودم که سوخت / نه این دم که آتش به من در فروخت
بسوزم که یار ئپسندیده اوست / که در وی سرایت کند سوز دوست
مرا چند گویی که در خورد خویش / حریفی به دست آر در خورد خویش ؟
بدان ماند که اندرز شوریده حال / که به کژدم گزیده بگویی منال
کسی را نصیحت مگوی ای شگفت / که دانی که در وی نخواهد گرفت
چه نغز آمد این نکته در سند باد / که عشق آتش است ای پسر نیست باد
به باد آتش تیز برتر شود / پلنگ از زدن کینه ورتر شود
ز خود بهتری جوی و فرصت شمار / که با چون خودی گم کنی روزگار
پی چون خودی خود پرستان روند / به کوی خطرناک مستان روند
من اول که این کار سر داشتم / دل از سر به یکباره برداشتم
سر انداز در عاشقی صادق است / که بد زهره بر خویشتن عاشق است
اجل ناگهان در کمینم کشد / همان به که آن نازنینم کشد
چو بی شک نوشت ست بر سر هلاک / به دست دلارام خوشتر هلاک
نه روزی به بیچارگی جان دهی
همان به که در پای جانان دهی ..
نظرات شما عزیزان:
saeed 
ساعت11:35---21 شهريور 1392
سلام خوبی؟وبت عالیه خوشحال میشم به منم سر بزنی ونظر بدی راستی لینکم کنی
|